زندگینامه بزرگان روان شناسی
زندگینامه و نظریه روانشناسی فردی آلفرد آدلر

زندگینامه آدلر (۱۹۳۷-۱۸۷۰)
آلفرد آدلر[۱] در هفتم فوریه ۱۸۷۰ به عنوان دومین فرزند از شش فرزند در یک خانواده متوسط در وین به دنیا آمد و در حومه این شهر پرورش یافت. پدر آدلر نیز، مانند پدر فروید تاجری یهودی بود ولی نه تاجر چندان موفقی، و خانواده او در دوران کودکی آدلر با مشکلات مالی فراوانی روبرو بودند. در حالی که فروید در یک محله یهودینشین بزرگ شد و در همه زندگی خود از پایگاه گروه اقلیت بودن خود، آگاه بود، آدلر تنها با چند کودک یهودی آشنا بود و بنابراین، بیشتر تحت تأثیر فرهنگ وينی بود تا فرهنگ یهودی (در سن ۳۴ سالگی او از یهودیت به مسیحیت تغییر مذهب داد).
دوران کودکی آلفرد آدلر
دوران کودکی آدلر دوران چندان خوشایندی نبود. این دوران با بیمار شدنهای مکرر، آگاهی از مرگ و بدبختی، و حسادت نسبت به برادر بزرگتر، مشخص میشد. او دچار بیماری نرمی استخوان یا راشیتیسم بود که او را از دویدن و بازی کردن با بچههای دیگر بازمیداشت. در سن ۳ سالگی، او شاهد مرگ برادر کوچکتر خود در تختخواب کناری بود. در ۴ سالگی، آدلر خود به علت سینه پهلو نزدیک به مرگ بود. و وقتی از دکتر شنید که به پدرش میگوید: “پسرتان از دست رفته است”، تصمیم گرفت که خودش پزشک بشود. به عنوان یک کودک بیمار، در طول دو سال اول زندگی، آدلر نازپرورده مادرش بود و تنها با ورود برادر تازه بود که از این موقعیت خلع شد. تصور این است که آدلر مقداری احساس طردشدگی از سوی مادر خود داشته است، اما او قطعاً محبوب پدر خود بود. بنابراین، روابط دوران کودکی او با پدر و مادرش کاملاً متفاوت با روابط فروید با والدینش بود. آدلر به پدر خود به مراتب نزدیکتر بود تا به مادر خود. و به همین دلیل، دور از انتظار نبود که بعدها عقده ادیپ را رد کند؛ زیرا این مفهوم نسبت به تجربههای شخصی او کاملاً بیگانه بود.
آدلر نسبت به برادر بزرگتر خود که سالم و نیرومند بود و میتوانست در فعالیتهای بدنی و بازیهایی که آدلر نمیتوانست در آنها شرکت کند، فعال باشد، حسادت میورزید. به یاد میآورم که روی نیمکتی نشسته بودم، با پاهای باندپیچی شده به خاطر نرمی استخوان، در حالی که برادر سالمم روبروی من نشسته بود، او میتوانست بدود، بپرد، و بدون تلاش به اطراف حرکت کند، در حالی که برای من، حرکت از هر نوعی، توأم با رنج و مستلزم کوشش بود”. او نسبت به برادر خود و بچههای همسایه که همگی از او سالمتر و ورزیدهتر به نظر میرسیدند احساس حقارت میکرد. برای غلبه بر این احساسها و برای جبران کمبودهای جسمی خود، آدلر جوان، فوقالعاده سخت کار میکرد. علیرغم جثه کوچک خود، دست و پا چلفتی بودن، و جذاب نبودنش- که همه فرآوردههای بیماری او بودند- او به خود فشار میآورد تا در بازیهای دیگران شرکت کند و پا به پای آنان خود را بکشاند. به تدریج او در این مبارزه پیروز شد و توانست به نوعی احساس پذیرش و عزت نفس دست یابد. در نتیجه، او عشق و علاقه زیادی به مصاحبت افراد دیگر پیدا کرد، ویژگیای که تا پایان عمر خود آن را حفظ کرد. در نظریه شخصیت او نیز تأکید زیادی بر اهمیت روابط کودک با همسالان شده است. از این لحاظ، تأكيد او بر اهمیت کودکان دیگر چه برادران و خواهران و چه غریبهها به مراتب بیش از تأکید فروید بر این عامل در رشد شخصیت است.
او در مدرسه ناخشنود و صرفاً یک دانشآموز متوسط بود. در واقع، یکی از معلمان او به پدرش ما توصیه کرد که او را به شاگردی یک کفاش یا پینهدوز بگمارد؛ زیرا معلم مزبور احساس میکرد که آدلر جواین برای هر کار دیگری به جز شاگرد کفاشی نامناسب است. او به ویژه در درس ریاضی خیلی ضعیف بود، اما با پشتکار و کوشش فوقالعاده توانست از یک شاگرد ضعیف در کلاس، خود را به بالاترین سطح کلاس خود برساند.
از بسیاری جهات، کودکی او همانند یک تراژدی به نظر میآید، اما در عین حال، زندگی او همانند یک مثال در کتابهاست و نمونهای از نظریه آدلر در غلبه بر ضعفها و حقارتهای دوران کودکی و شکل دادن سرنوشت خود است، به جای آنکه سرنوشت او را شکل داده باشد. مردی که مفهوم احساس حقارت را به جهان عرضه کرد، يقيناً این مفهوم را از عمق تجربههای اولیه خود بیرون کشیده بود. خود او زمانی چنین اعتراف کرد: “کسانی که با زندگانی من آشنا هستند تطابق موجود میان واقعیتهای دوران کودکی و دیدگاههای ابراز شده از سوی مرا به روشنی میتوانند ببینند”. و یکی از شرححالنویسان او، عنوان کتاب خود را پیروزی بر عقده حقارت گذاشته است.
نظریه روانشناسی فردی آلفرد آدلر
آدلر در یکی از سخنرانیهای خود که در آمریکا ایراد میکرد، درباره روانشناسی خود، یعنی، روانشناسی فردی[۲]، چنین اظهار نظر کرد: “قبل از هر چیز، باید بگویم که من کودکی بسیار ضعیف به دنیا آمدم که از ضعفهای چندی رنج میکشیدم … که مرا از خوب حرکت کردن بازمیداشتند. علیرغم چنین مانعی، اکنون، تقریباً در پایان زندگی خود، من در مقابل شما و در آمریکا ایستادهام. شما میتوانید ببینید که من چگونه بر این دشواری غلبه کردهام. من همچنین، در اوایل زندگی خود نمیتوانستم بخوبی صحبت کنم، و خیلی گند حرف میزدم. اکنون، هر چند که شما احتمالاً متوجه روان صحبت کردن من نیستید، زیرا من به انگلیسی سخن میگویم، اما من یک سخنران بسیار خوب در زبان آلمانی هستم و بدین ترتیب، به این دشواری نیز فایق آمدهام”.
برای ارضای جاهطلبیهای دوران کودکی، آدلر در دانشگاه وین به تحصیل پزشکی پرداخت. او به عنوان چشم پزشک به کار پرداخت، اما چند سال بعد دوباره به پزشکی عمومی روی آورد. وی به ویژه به درمان بیماریهای صعبالعلاج علاقه داشت، اما از درماندگی خود در جلوگیری از مرگ بیماران، عنوان یک به خصوص، بیماران جوان، آنچنان ناراحت شد که به زودی پزشکی عمومی را کنار گذاشت و به عصبشناسی و روانپزشکی پرداخت.
ارتباط نه ساله آدلر با فروید در ۱۹۰۲، یعنی، وقتی فرويد او (و سه نفر دیگر) را هفتهای یک بار به منزل خود دعوت میکرد تا روانکاوی در حال توسعه خود را با آنان به بحث بگذارد، آغاز شد. فروید و آدلر صمیمانه با هم کار میکردند، هر چند که روابط شخصی آنها با هم هیچ گاه خیلی خصوصی نبود. حتى فروید یک بار گفته بود که آدلر سبب دلخوری اوست. لازم است توجه کنیم که آدلر هیچگاه شاگرد یا مرید فروید نبود و به وسیله فروید روانکاوی نشده بود.
یکی از همکاران فروید درباره آدلر گفته بود که او نمیتوانست مردم را روانکاوی کند، و در کنکاش ناخودآگاه ناتوان بود. ظاهراً آدلر فاقد قريحه لازم برای اجرای روش تحلیلی فروید بوده است. جالب است فکر کنیم که احتمالاً همین فقدان قريحه بود که باعث شد آدلر در نظام روانشناسی خود بر سطوح ظاهری خودآگاه تأکید ورزیده و نقش ناخودآگاه را به حداقل برساند.
تا ۱۹۱۰، با اینکه آدلر رئیس انجمنی بود که بعدها انجمن روانکاوی وین[۳] نام گرفت و کمک سردبیر مجله تازه این انجمن بود، در عین حال، یکی از منتقدان علنی و پر و پا قرص نظريه فروید بود. فروید زمانی نوشت: “واقعاً دارد برای آدلر بد میشود”. در سال ۱۹۱۱، آدلر پیوندهای خود را با روانکاوی به کلی قطع کرد و شروع به بنا کردن نظام روانشناسی فردی خود کرد. فروید به خاطر این کار تا پایان عمر نسبت به آدلر خشمگین و متخاصم بود. او آدلر را کوتوله میخواند میگفت: “من یک کوتوله را گنده کردم”. او به یونگ نوشت که “آدلر مردی بسیار شایسته و باهوش، اما پارانویایی[۴] است” و “او آنقدر بر نظریههای خود که تقریباً غیرقابل فهم است، تأکید میکند که خواننده به کلی گیج و سردرگم میشود. او همواره مدعی تقدم و برتری است، روی هر چیزی اسم تازهای میگذارد، همیشه شکایت دارد که او در سایه من ناپدید شده است، و همیشه نقش ناخوشایند یک مستبد پیر را که جوانان را از پیش رفتن بازمیدارد، به من نسبت میدهد”. آدلر نیز خصومت مشابهی نسبت به فروید نشان میداد و یک بار روانکاوی فروید را با اصطلاح کثافت، تقبیح کرد.
در سال ۱۹۱۲، آدلر انجمن روانشناسی فردی[۵] را پایهگذاری کرد. پس از اتمام خدمت سربازی در ارتش اتریش در طول جنگ اول جهانی، از آدلر خواسته شد تا کلینیکهای مشاوره کودک را در وین تحت سرپرستی دولت دایر کند. این کلینیکها به سرعت از نظر تعداد و مقبولیت رشد کردند. در کار با این کلینیکها، آدلر آموزش و راهنمایی گروهی را معرفی کرد، که پیشگام در گروه درمانی کنونی بودند. در ۱۹۲۶، نخستین بازدید خود را از آمریکا انجام داد و در آنجا او سفرهای متعددی داشت و سخنرانیهای موفقی ایراد کرد. به زودی کار به جایی رسید که آدلر وقت بیشتری را در آمریکا میگذراند تا در وین و تا سال ۱۹۳۶ به طور کامل در آمریکا ماندگار شد. در سال ۱۹۳۷ در پنجاه و ششمین سفر سخنرانی خود، دچار یک حمله قلبی شد و در اسکاتلند درگذشت.
[۱]. Alfred Adler
[۲]. Individual psychology
[۳]. Vienna Psychoanalytic Society
[۴]. paranoid
[۵]. Society for Individual Psychology